با 10 کارگردان مولف عظیم تاریخ سینما آشنا شوید

به گزارش مجله سرگرمی، این مقاله ادعای معرفی بزرگترین کارگردان های مولف و برجسته تاریخ سینما را ندارد بلکه تلاشی است در جهت معرفی 10 نفر از جمع کثیری از بزرگان تاریخ سینما.

با 10 کارگردان مولف عظیم تاریخ سینما آشنا شوید

از سوی دیگر شاید غیرمنصفانه باشد که اعتبار یک اثر هنری را به شکلی تمام و کمال صرفا به کارگردان آن ببخشیم و پیروزیت آثار عظیم را که مدیون کوشش ده ها و گاهی صدها نفر است در یک نام خلاصه کنیم. با این وجود چهره های شاخص حوزه کارگردانی هنرمندانی هستند که می دانند چگونه بهترین همکاران را برگزینند، چطور از عوامل بهترین عملکرد را بگیرند و در نهایت به شکلی ویژه امضای شخصی خود را پای اثر به ثبت رسانند.

کارگردان های مولف که یک دنیا یک پارچه با ویژگی های فرمی و مضمونی منحصر به فرد و برجسته دارند به قدمت تاریخ سینما در عرضه هنر حضور داشته اند. از همان آغاز کسانی چون ژرژ ملی یس و دی. دبلیو. گریفیث، عظیمانی چون اورسن ولز و ژان لوک گدار و فیلم سازان جدیدتری چون پل توماس اندرسون یا ترنس اقتصادیک را می توان در میان این چهره های شاخص دسته بندی کرد.

در ادامه به معرفی 10 کارگردان مولف و شاخص تاریخ سینما می پردازیم که ساخت آثار هنری عظیمی را در کارنامه خود دارند.

1- اینگمار برگمان (Ingmar Bergman)

اینگمار برگمان می گوید:گاهی اوقات وقتی خواب می بینم، با خود فکر می کنم این خواب را به خاطر می سپارم و یک فیلم از آن می سازم. این یک جور بیماری شغلی است. این نقل قول از برگمان بهتر از هر چیز دیگر اصول کاری این کارگردان را شرح می دهد؛ او یک رویاپرداز بود. اما این نقل قول یک سوال عظیم تر را هم مطرح می نماید. آیا برگمان هنگام خواب قادر بود رویاهایش را کنترل کند؟ وقتی فیلم های او را تماشا می کنید در نگاه اول به نظر می رسد که برگمان در حال تبدیل افکار ناخودمطلع خود به فیلم است. فیلم های او به وضوح با خود خاصیتی رویایی به همراه دارند که مانند مه روی آن ها را پوشانده است.

برگمان می گوید نمایشنامه یک نمایش رویایی اثر آوگوست استریندبری نگاشته شده در سال 1901 میلادی برای او الهام بخش ایده هایی کلیدی بوده است. ایده هایی چون ترس های عمیق وجودی، تشویش های جنسی و ملاقاتهای شیطانی. استریندبری یک نمایش رویایی را بعد از تحمل یک بیماری روحی عمیق نوشت. این اثر به دلیل پیروی از منطقی رویاگون و نزدیکی به روانشناسی مدرن فرویدی مورد تحسین نهاده شد. در واقع فیلم های برگمان می کوشند چنین نوعی از ابهام را ارایه نمایند؛ نوعی کالبدشکافی مجذوب نماینده میان رویاها، واقعیت و روانشناسی و اینکه چگونه هر کدام از این وجوه می توانند با دیگری در هم تنیده باشند.

به گفته اینگمار برگمان هیچ هنر دیگری، نه شعر و نه نقاشی نمی تواند کیفیت خاصی را که رویا دارد به خوبی مدیوم سینما بیان کند. در یک رویا هیچ زمان و مکانی وجود ندارد و سینما نیز به شکلی منحصر به فرد به ابزارهایی مجهز است که می تواند ادراک تماشاگران از زمان و مکان را تغییر دهد. یک زاویه خاص و نه چندان معمول دوربین، یک برش ناگهانی تصویر، یک صدای غیرمنتظره از جمله ابزارهای ساده ای اند که سینما را به قدرت و کیفیت کنونی رسانده. در واقع اصول بسیار ابتدایی فیلم سازی این سرنخ را به ما می دهد که آن چه در حال تماشای آن هستیم نمی تواند واقعیت داشته باشد و در عین حال نمی توانیم به تمامی از آن صرف نظر کنیم. حالتی بسیار نزدیک به رویا.

وقتی فیلم هایی چون پرسونا، فریادها و نجواها یا بسیاری دیگر از آثار شاخص برگمان را تماشا می کنید به روشنی درمی یابید که برگمان در فلسفه فیلم سازی خود رویادیدن را به نوعی حالت طبیعی سینما می داند. این فلسفه را در آثار گوناگون برگمان می بینیم: در نبرد میان زندگی و مرگ در فیلم سینمایی مهر هفتم، تاملی بر وجود در فیلم توت فرنگی های وحشی و سکوت و ویرانی پل های ارتباطی بین انسانی در سه گانه همچون در یک آینه ، نور زمستانی و سکوت. برگمان یک رویاپرداز است و می تواند از دل همه ما یک رویاپرداز بیرون بکشد.

2- فدریکو فلینی (Federico Fellini)

یکی از حقایق عجیب درباره فدریکو فلینی مشاهدات و اندیشه هایش درباره کارنامه کاری خود است. او احساس می کرد که بیشترین دستاوردهای هنری اش در اوایل دوره کاری اش اتفاق افتاده و از جایی به بعد هنرش را رها نموده و به دنبال تاملات شخصی اش رفته است.

فلینی در دوران ابتدایی فعالیتش آثاری واجد عناصر نئورئالیستی همچون جاده را کارگردانی کرد و سپس به فراوری آثاری خیال پردازانه برگرفته از زندگی شخصی اش ترکیب شده با مفاهیم روان شناختی پررنگ تر از قبل همچون زندگی شیرین، هشت و نیم و آمارکورد روی آورد.

به گفته خود فلینی هنگامی که طرز فکرش بیشتر به سوی مسیحیت و برخی غرایز انسانی متمرکز شد کیفیت آثارش تنزل یافت. شنیدن این حرف از زبان خود او جالب توجه است اما به باور بسیاری از سینمادوستان ماجرا کاملا برعکس است. خیلی ها معتقدند سینمای فلینی پیچیده تر و بالغ تر شد؛ در واقع بسیاری فلینی را اساسا با همین آثار خیال پردازانه می شناسند و معرفی می نمایند. اساسا چه چیزی الهام بخش تر از خود فرد و ذهن خیال پرداز او؟

همانطور که اشاره شد فلینی فعالیت حرفه ای اش را در دوره ای به شکل جدی تر آغاز کرد که سینمای ایتالیا در تب و تاب موج نئورئالیسم بود. آثار نئورئالیستی او باکیفیت اند اما نمی توان از این نکته غافل شد که تعهد به واقعیت به نوعی پر و بال هنر فلینی را بسته بود. اما برگ برنده فلینی ادراک کامل و دقیق او از قابلیت های فیلم بود. او تصویر را به هر چیز دیگر ترجیح می داد چرا که معتقد بود تصویر و ویژگی های اصیل بصری به فیلم آن مزیت رقابتی ویژه را نسبت به فرم های دیگر می دهد.

فیلم هایی چون جاده و شب های کابیریا آثار کلاسیک فوق العاده ای هستند که فلینی در اوایل دوران حرفه ای خود کارگردانی نموده است اما کم و بیش حاوی ایده هایی هستند که به نوعی دیگر در آثار بعدی فدریکو فلینی هم وجود داشته؛ جنگی دائمی میان تن، روح و ذهن. فیلم های فلینی به وضوح یا به شکلی پنهانی و غیرمستقیم شامل عناصری از تفکر مسیحی است. مثلا جاده به گناهانی درباره بدرفتاری و ترک دیگری مربوط است و زندگی شیرین به طور نمادین به هفت گناه کبیره اشاره دارد. هر کدام ازاین داستان ها حول این مفاهیم می چرخند. آثار بعدی او مانند ساتیریکون فلینی به شکل واضح تری با ایده ها و مفاهیم مرتبط با طبیعت گناه سروکار داشت گرچه همه این آثار با افکار شخصی خود کارگردان هم ترکیب شده بودند. در واقع بسیاری از فیلم های فلینی شرح فصل های زندگی خود او بودند.

زندگی شیرین پرتره ای از همان مدل زندگی بود که فلینی با آن روبرو شده بود. هشت و نیم یک اثر زندگینامه ای است و آمارکورد انعکاس خاطرات وسیع او از کودکی. فلینی همان قدر که فیلم ساز هنرمندی است، متفکری است درباره غرایز انسانی و مفاهیم مذهبی. در کنار این ها می توان ادعا کرد که او به نوعی نویسنده زندگی خود نیز بود. فلینی اساسا انسان عجیبی بود؛ مردی که در هر دوره ای از زندگی فراز و نشیب های مختلف را به تمامی زیست و این زیستن را در آثارش به شدت بازتاب داد.

3- جان فورد (John Ford)

یک بار در مصاحبه ای از اورسن ولز پرسیده شد که کارگردان مورد علاقه اش کیست؟ ولز چنین پاسخ داده بود: من استادان قدیمی تر سینما را ترجیح می دهم. منظورم جان فورد، جان فورد و جان فورد است. اگر ولز را از بدعت گذاران در زبان سینما بدانیم پس فورد بدعت گذار بدعت گذاران است. دید فورد نسبت به غرب آمریکا که در بسیاری از فیلم هایش به چشم می آید، به چهره قطعی هویت ملی آمریکا تبدیل شده؛ در واقع عظیمی و کیفیت هنر او عناصر برجسته زیادی را به سینما و فرهنگ افزوده است.

جان فورد فیلم های آقای لینکلن جوان، خوشه های خشم و دلیجان را در یک سال ساخته است. این آثار از نظر ژانر، نوع اجرا و لحن با هم بسیار متفاوت هستند. اما مضمون کاری فورد در این آثار یک شباهت مرکزی دارد؛ پرداختن به یک دوره گذار مهم در فرهنگ آمریکایی. عبور از غرب وحشی تا جنگ داخلی و نهایتا رسیدن به رکود عظیم.

فورد روشی ساده برای بهتر درک شدن داستان هایش داشت. درحالیکه داستان های او مقیاس عظیمی داشتند اما همزمان بسیار شخصی بوده و شخصیت های گیرایی هم داشتند. فورد با استادی این مقیاس عظیم را با آن روایت شخصی ترکیب می کرد تا درک مفاهیم داستانی آثارش برای تماشاگر ساده گردد. در واقع استادی فورد را باید در نوع استفاده از تکنیک هایی دانست که در نهایت او را برای بیان و نمایش بینش عظیم و چشم اندازهای وسیعی که داشت یاری می کردند.

مخاطب می تواند در فیلم های جان فورد همه چیز را بسیار آسان دنبال کند؛ عبوری ساده از نقطه یک به دو اما در کنار هر داستان یا موقعیت ظاهرا ساده یک سوال اساسی در رابطه با فرهنگ آمریکایی به ذهن متبادر می گردد. مثل ارتباط بین سفیدپوستان و بومیان آمریکایی در این دوره های چالش برانگیز. برای مثال فیلم جویندگان مفاهیمی در زمینه نژادپرستی را پیش می کشد؛ مساله ای چون توجیه نژادپرستی و حتی نسل کشی در دوران فلاکت بار پس از جنگ داخلی از جمله مفاهیمی بوده که درباره فیلم جویندگان مورد بحث نهاده شده است. برخی دیگر از ایده های فورد چندان پا به پای جامعه امروز پیشرفت ننموده اند و احتمالا از نگاه امروزی چندان قابل قبول به نظر نرسند اما با این وجود هنوز هم ویژگی های خاص خود را حفظ نموده اند و به نوعی بحث برانگیزند.

می گویند زمانی که وودرو ویلسون رییس جمهور وقت آمریکا فیلم تولد یک ملت اثر دیوید وارک گریفیث را تماشا کرد گفت: مثل نوشتن تاریخ با نور است و تنها تاسف من این است که همه چیز به شکلی غم بار واقعی است. این جملات درباره گریفیث گفته شده اما به نظر می رسد می گردد درباره جان فورد هم به شکل دیگری آن ها را به کار برد. صرف نظر از این که با ایده های فورد همراه باشیم یا نه و آن ها را در پرتوی دانش و عقاید امروز چطور تفسیر کنیم نمی توان این نکته را نادیده گرفت که سینمای فورد همواره نوعی تاریخ نگاری هنری و بصری نیز به حساب می آید.

4- آلفرد هیچکاک (Alfred Hitchcock)

به نظر می رسد آلفرد هیچکاک در دهه های گذشته از استعدادهای برجسته دیگر معاصر با خود پیشی گرفته و محبوبیت بیشتری پیدا نموده است. هیچکاک که در حال حاضر یکی از برجسته ترین فیلم سازان همه دوران ها در تاریخ سینما در نظر گرفته می گردد مخاطبان خود را بیشتر از هر کارگردان دیگری می فهمید و می دانست چگونه با عقل و احساس آن ها بازی کند.

ویلیام فریدکین کارگردان آمریکایی زمانی گفت: وقت خود را در مدرسه های فیلم هدر ندهید و تنها فیلم های هیچکاک را تماشا کنید. تکنیک ها را یاد خواهید گرفت، حال صرفا باید سبک خاص خود را پیدا کنید. همان کاری که من کردم. باید اعتراف کرد که کارنامه کاری هیچکاک تقریبا تمام آنچه برای یادگیری فیلم سازی مورد احتیاج است را در بر می گیرد و حرف فریدکین اصلا بی راه نیست.

از هیچکاک به عنوان استاد تعلیق یاد نموده اند اما این گفته آنچنان منصفنه نیست. توانایی های هیچکاک بسیار فراتر از این است که فقط در جهت ترساندن یا در تعلیق نگه داشتن مخاطب به کار رود. هیچکاک گفته بود می خواهد تماشاگرانش را مانند پیانو بنوازد. او از راه های بسیار اولیه انسانی بهره می گیرد و می تواند تماشاگر را به هر کجا که خودش می خواهد ببرد. این کارگردان برجسته استاد در اختیار دریافت نبض تماشاگران آثارش است.

بسیاری از مهارت های او از الهام ها، احساسات و خیالات شخصی خودش سرچشمه می گیرد. بسیاری از آنچه درون آثار هیچکاک نمایش داده می گردد را او خود به نوعی احساس نموده است. عمیق ترین ترس های او، عمیق ترین نقص های او و غرایز و خواسته هایش.

بخش عمده ای از این حس ها را می توان در فیلم های او دید. برای مثال در فیلم پنجره عقبی می بینیم که چگونه حریصانه به وسیله چشم های دوربینش به دیگران نگاه می نماید یا در فیلمی چون سرگیجه می بینیم که چگونه یک مرد زنی را مجبور می نماید به تصویر خیالی او از شبح یک زن بلوند تبدیل گردد. یکی از نشانه های نبوغ هیچکاک ایجاد نوعی توجه ویژه نسبت به خود در بستر آثارش بود. او در تریلر برخی از فیلم هایش حضور داشت و به شیوه های عجیب و غریب در برخی صحنه های آثارش سرک می کشید.

هیچکاک در دوره ای زندگی می کرد که کارگردان ها عمدتا پشت دوربین بودند و ستاره ها در جلوی دوربین جلب توجه می کردند. او با بالا بردن جذابیت معنوی خود این قالب را شکست و به همه فهماند که واقعا چه کیفیت متمایزی دارد. شهرت هیچکاک به اندازه ستاره ای چون جیمز استوارت عالمگیر شد و امروز صندلی او حتی بسیار فراتر از این رفته است؛ در واقع امروز هیچکاک مساوی است با سینما. تاثیر هیچکاک آنقدر عمیق است که حتی حالا در شرایطی که سال ها از مرگش می گذرد نیز سوژه بحث و گفت وگوهای بسیار است. ساخت چنین آثار بدون تاریخ مصرفی حقیقتا کار یک استاد واقعی است.

5- استنلی کوبریک (Stanley Kubrick)

استنلی کوبریک سوای آثارش یکی از جذاب ترین شخصیت های عالم هنر است و البته که فیلم های عظیمی را هم کارگردانی نموده. تسلط استنلی کوبریک بر ابعاد مختلف هنر سینما و شناخت کاملی که نسبت به آثارش داشته باعث شده به شکلی کاملا حساب شده بتواند از هر قاب برای انتقال احساسی که مد نظر دارد استفاده کند؛ در واقع بهره گیری از جنبه های گوناگون هنر فیلم سازی برای کوبریک مانند بهره گیری یک نقاش عظیم است از قلم موی خود برای کشیدن یک پرتره.

یکی از نشانه های وجود سبک و سیاق شخصی و متمایز در آثار یک کارگردان این است که اگر ندانید کارگردان فیلم چه کسی است با تماشای اثر بتوانید از روی سبک و ویژگی های بصری، نام کارگردان را حدس بزنید و کوبریک این خاصیت را دارد. کوبریک با داشتن میراث یهودی رشد کرد اما به سمت و سوی نگاه متفاوتی پیش رفت گرچه میراث مذهبی نسبتا گسترده ای را با خود حمل نموده است. این کارگردان مشهور تاریخ سینما همواره با مفاهیم عظیمی در دنیا سروکار داشته و همین موضوع هم به کوبریک جذابیت بیشتری می دهد. او در جوانی عکاسی می کرد. این دل مشغولی و تداومش در سال های بعد باعث توجه بیشتر به جزئیات شد؛ آنچه در ادامه زندگی اش و در فرایند تبدیل شدنش به یک فیلم ساز خارق العاده به او یاری شایانی کرد.

کوبریک با اولین فیلم خود در سال 1956 به نام کشتن شناخته شد و در دهه 1960 میلادی با آثاری چون اسپارتاکوس، دکتر استرنجلاو و 2001: ادیسه فضایی راستا فعالیت حرفه ای اش را ادامه داد و به صندلی رفیع تری رسید. به مرور برای بسیاری از ناظران واضح شد که کوبریک صرفا نه فقط یک کارگردان عظیم دیگر بلکه یک نابغه واقعی است که برای بالا بردن سطح هنر به میدان آمده است.

نکته جالب توجه دیگر درباره کوبریک توانمندی او در ساخت آثاری در ژانرها و حوزه های متفاوت بود. او تاریک ترین وجوه درونی بشر را در فیلم های جنگی خود مثل راه های افتخار و غلاف تمام فلزی نشان داد و با فیلم هایی چون اسپارتاکوس و بری لیندون به روایت تاریخ پرداخت. کوبریک با دکتر استرنجلاو مخاطب را خنداند و با درخشش ترساند. او با فیلم پرتقال کوکی در ذهن مخاطب پرسش های گوناگونی درباره خشونت و اصول اخلاقی عنوان کرد و به ما فرصت یک تجربه علمی-تخیلی ناب را در 2001:ادیسه فضایی داد. تمام این آثار متفاوت و منحصر به فردند و به ما اسطوره ای به نام کوبریک را می شناسانند که دوستش داریم. با آثار کوبریک می توانیم به چیزی فراتر از خودمان برسیم؛ یعنی همان هدف متعالی هنر که تجربه و احساس اموری است که در نهایت از ما انسانی پخته تر و استعلایافته می سازد.

6- آکیرا کوروساوا (Akira Kurosawa)

آکیرا کوروساوا کارگردان برجسته ژاپنی نه تنها در سینمای ژاپن به عنوان یک چهره برجسته و بی نهایت مشهور شناخته می گردد بلکه اساسا از جمله کارگردان هایی است که بر سینمای مدرن تاثیری بسیار ماندگار و عمیق گذاشته اند. تاثیری که در شیوه فیلم برداری، ضرب آهنگ داستان و نوع روایت کاملا مشهود است. در واقع کوروساوا زبان سینمایی تازه ای را خلق کرد و به نوعی سینمای بعد از کوروساوا نمی تواند منکر تاثیرگذاری های اساسی او باشد.

این کارگردان شاخص ژاپنی کار خود را در اوایل دهه 40 میلادی آغاز کرد اما در جنگ دنیای دوم شناخته شد و سبک خاص خود را پیدا کرد. فیلم های او از نظر تکنیکی بهتر و بهتر شدند اما همه آن ها به نوعی از الگوهای مشابهی پیروی می کردند. بسیاری از آثار او به فرهنگ ژاپنی پرداخته اند اما در این فرهنگ هم برخی عناصر در آثار او صندلی مهم تری دارند از جمله سامورایی که به طور خاص کوروساوا را با آن می شناسند. با این وجود هر فیلم او پلی است بین دوران کهن و معاصر ژاپن.

به دنبال جنگ دنیای دوم آمریکا با اشغال ژاپن باعث پدیدآمدن برخی اصلاحات در این کشور شد. اصلاحات گسترده نظامی، سیاسی و اجتماعی در این دوران بر آثار فیلم سازان معاصر ژاپن موثر بود. کوروساوا فیلم های عظیم خود را در این دوره زمانی ساخته است و مضامینی چون شورش علیه جامعه سنتی ژاپن به شکلی مستقیم از تحولات سیاسی و اجتماعی ژاپن پس از جنگ دنیای دوم سرچشمه گرفته است.

کوروساوا احتمالا عظیمترین استراتژیست تصویری در تاریخ سینما نیز بوده است. در واقع راستای که او در سینما طی کرد در ادامه به ابزاری مرکزی، اساسی و تاثیرگذار در راستای فیلم سازی و داستان گویی در سینما تبدیل شد. هر آنچه در آثار کوروسوا به چشم می خورد استادانه پرداخت شده. حرکات دوربین، حرکات شخصیت ها، حتی حرکت ابرها درون یک قاب. کوروساوا دقیقا می دانست چه صحنه ای را روی پرده ببرد تا اثرگذاری داستان فیلم را دقیقا آنطور که باید تقویت و تشدید کند.

از جمله سایر تاثیرات مهم کوروساوا اهمیت خاص او برای سینمای ژاپن و سایر فیلم سازان ژاپنی است. در واقع سوای آنکه سبک و شیوه های بیان در آثار او چه اهمیت و تاثیری داشته اند، پیروزیت ها او در دنیا برای سینمای ژاپن دستاوردهای بسیاری داشت. هنگامی که فیلم سینمایی راشومون که ابتدا در توکیو به نمایش درآمده بود برنده جایزه شیرطلایی در جشنواره فیلم ونیز شد درهای پیروزیت تجاری و هنری به روی این کارگردان باز شد. همین موضوع اساسا توجه دنیا غرب را به سینمای ژاپن بیش از گذشته جلب کرد و باعث شد سایر فیلم سازان مطرح ژاپنی نیز مورد تحسین و توجه بیشتری قرار گیرند.

7- یاسوجیرو اوزو (Yasujirō Ozu)

راجر ایبرت منتقد آمریکایی زمانی گفته بود: یاسوجیرو اوزو نه تنها یک کارگردان عظیم بلکه یک معلم است و بعد از تماشای فیلم هایش به یک دوست تبدیل می گردد. من در خصوص هیچ کارگردان دیگری به اندازه او با هر نمای فیلم عاطفه را حس نمی کنم. اوزو فیلم ساز عظیمی است که علاوه بر ساخت اثر هنری به ما روش های زندگی می آموزد. شاید هیچ کارگردان دیگری به شیوایی اوزو تجربیات انسانی را در تصاویر سینمایی زنده ننموده است. فیلم های او ماهیتا ساده اند؛ آثاری درباره روابط و جریانات خانوادگی، فیلم هایی در خصوص مسائلی که به شکل روزمره با آن روبرو می شویم اما به تدریج شامل احساسات پیچیده تر می شوند.

اگر مهم ترین و مشهورترین آثار این کارگردان همچون اواخر بهار، داستان توکیو و علف های شناور را در نظر بگیرید خواهید دید تمام این آثار به وقایع روزمره زندگی که ممکن است برای هر کسی اتفاق بیفتد می پردازند. یک دختر جوان به جای اینکه به جست وجوی عشق برود تصمیم می گیرد از پدر پیرش مراقب کند. یک خانواده که فرصت رسیدگی به پدر و مادر پیرشان را ندارند، هنگامی که به ملاقات پدرشان می فرایند پدر سعی می نماید بعد از سال ها جدایی با پسرش ارتباط برقرار کند…همانطور که می بینید مهم نیست اهل کجاییم و کجا زندگی می کنیم؛ مضامین آثار اوزو دنیای هستند. فیلم های این کارگردان با ما ارتباط برقرار می نمایند بدون آنکه مهم باشد ازچه پیشینه فرهنگی می آییم.

استراتژی اوزو در فیلم هایش بسیار ساده است. تکنیک مهم او استفاده از پیلو شات بود. یعنی برش خوردن تصویر به نماهایی از چشم اندازها یا اتاق های خالی که البته بدون دلایل روایی رخ می دهند؛ به این ترتیب اوزو وقایع داستان را با یک نما از عناصر زندگی روزمره منقطع می کرد. او معمولا به کوچه های تاریک خالی، قطارها و قایق ها علاقمند بود. آثار او ساده و تا آنجا که ممکن است تند و تلخ است. سینمای اوزو از نظر فرمی سوژه بحث های مفصلی بوده و بسیاری از نظریه پردازان مطرح تاریخ سینما به تحلیل عناصر بصری و قاب بندی های ویژه او پرداخته اند.

صندلی قرارگیری دوربین در آثار اوزو نیز جالب توجه است. دوربین در بسیاری از صحنه ها در شرایطی نهاده شده که گویی فرد در حالت نشسته به روبرو می نگرد. این حالت دوربین عموما با ریتم نه چندان سریع آثار او از تعیینه های سینمای این کارگردان مولف است.

اوزو با فیلم های خود داستان های عمیق انسانی را روایت کرد اما هم زمان از دنیای عظیمتر پیرامون این سوژه ها نیز پرده برداشت. این کارگردان از زاویه دید خود نشان می دهد که چگونه صنعتی شدن دنیا راه های پیشرفت بشر را کند نموده است زیرا خانواده ها به آرامی از یکدیگر دور می شوند حتی اگر از این فرایند تدریجی مطلع نباشند. فیلم های اوزو به تدریج و ذره ذره تاثیرات خود را روی مخاطب می گذارد اما در نهایت او را حسابی احساساتی خواهند کرد. در واقع همانطور که در ابتدای نوشته به جمله راجر ایبرت اشاره نمودیم بعد از دیدن آثار اوزو احساس می کنید یک پیوند جدید محبت آمیز با این کارگردان برجسته تاریخ سینما شکل داده اید. اوزو هرگز از پیرشدن هراسی نداشت و فیلم هایی ساخت که هم زمان با آن ها پیرتر و عاقل تر شد. به همین ترتیب حتی پس از مرگ او آثارش مورد توجه بیشتر و بیشتر نهاده شده اند به شکلی که برخی از آن ها در روزگار معاصر حتی اهمیتی فراتر از گذشته یافته اند.

8- مارتین اسکورسیزی (Martin Scorsese)

شاید بتوان اسکورسیزی را بهترین کارگردان آمریکایی دانست که به نسل فیلم سازان فعال در دهه های 1960 و 1970 میلادی تعلق دارند؛ فیلم سازهایی که تحت تاثیر سینمای کلاسیک بودند و هم زمان با وام دریافت از عناصر و دیدگاه های مدرن به فراوری آثار هنری پرداختند. اسکورسیزی از بهترین کارگردان های این نسل و از جمله عظیمترین هنرمندانی است که چشم انداز سینما را در دوره مدرن به شیوه ای خاص گسترش داده است. گرچه عنوان کردن اسکورسیزی به عنوان بهترین با وجود هنرمندان عظیم دیگری چون اسپیلبرگ، کاپولا و دی پالما آنقدرها هم ادعای ساده ای نیست اما به هر حال با توجه به کارنامه سینمایی او و مجموعه ای از آثار مهم فراوریشده توسط این هنرمند برجسته این جسارت را به خود می دهیم.

مارتین اسکورسیزی در دوران کودکی با بیماری آسم دست و پنجه نرم می کرد و شرایط فیزیکی مناسبی برای ورزش یا هر فعالیت بدنی دیگر نداشت و در نتیجه اغلب زمانش را با والدین خود به سینما می رفت. در تمام فیلم هایی که اسکورسیزی ساخته است می توان عشق عمیق او را به سینما دید.

از سوی دیگر باید در نظر گرفت که او با اعتقادات کاتولیکی عظیم شد و تقریبا در تمام آثارش مفاهیم اخلاقی و ایده های مذهبی به چشم می خورد. برای مثال تراویس بیکل فیلم سینمایی راننده تاکسی در حال پاک کردن خیابان های نیویورک از گناهان و فساد است. طغیان و خشونت شدید جیک لاموتای فیلم سینمایی گاو خشمگین در برابر همسرش ویکی به خاطر این است که احساس می نماید ویکی یک شخصیت سالم مذهبی نیست. اسکورسیزی در آخرین وسوسه مسیح مستقیما داستان مسیح را بازگو می نماید و در گرگ وال استریت طمع و افراطی گری فرهنگ آمریکایی را به تصویر کشیده است.

اما سینمای اسکورسیزی از یک جنبه دیگر نیز حائز اهمیت است؛ آثار مارتین اسکورسیزی به شدت سرگرم نماینده هستند. فیلم هایی که این کارگردان ساخته؛ حتی آن دسته از آثارش که وجه هنری پررنگ تری دارند به هیچ وجه کسل نماینده نیستند. در واقع به محض تماشای فیلم های او وارد نوعی سفر و ماجراجویی درگیرنماینده و پرهیجان خواهید شد.

در کنار این ها باید اشاره نمود که بخش عمده ای از خاص بودن آثار اسکورسیزی در نتیجه حضور سایر هنرمندان برجسته ای است که با این کارگردان به همکاری پرداخته اند. همکاری او با بازیگرانی چون رابرت دنیرو، جو پشی و لئوناردو دی کاپریو، تدوین گر آثارش تلما شونمیکر و هم چنین پل شریدر و نیکولاس پیلگی از همکاران فیلم نامه نویس، همگی در اینکه اسکورسیزی به چنین کارگردان برجسته و صاحب سبکی تبدیل گردد موثر بوده اند. افرادی شایسته و مستعد که در کنار کاربلدبودن با اسکورسیزی یک دیدگاه هنری مشترک داشتند و پیروز شدند با این هنرمند به نوعی تفاهم و هم اندیشی ویژه برسند که در نهایت در قالب فراوری آثار برجسته متعدد خود را شکوفا کرد.

9- آندری تارکوفسکی (Andrei Tarkovsky)

آندری تارکوفسکی کارگردانی بی همتا بود. با دیدن فیلم هایش بیش از هر چیز احساس می کنید در حال نوعی مراقبه هستید. جذاب ترین وجه ساختاری کار تارکوفسکی شیوه خاص بیان سینمایی او است. در عمده آثار این کارگردان نباید به دنبال داستان گویی آن هم به شیوه شناخته شده و آشنا باشید. در واقع داستانی وجود ندارد که گره گشایی گردد بلکه با یک تجربه خاص و دست اول بصری از رخ دادن وقایع طرف هستیم. حتی اگر در این میان بتوان به یک قصه یا فرایند داستانی اشاره نمود نمی توان آن را به شکل یک طرح داستانی تعیین کرد چرا که در آثار تارکوفسکی زمان، فضا و هر آنچه میان آن ها است در حالتی شناور نهاده شده اند که از قالب یک ادراک متعارف خارج است.

برخی از مخاطبان احساس می نمایند آثار تارکوفسکی کسل نماینده است. به هر حال باید در نظر گرفت که هر مخاطبی هنگام روبروشدن با اثری از تارکوفسکی به یکی از این دو شرایط دچار می گردد: برخی مخاطبان به دلیل فرم آثار او دچار کسالت می شوند و برخی دیگر آنچه دیده اند را تحلیل نموده و کوشش می نمایند با زبان ویژه به کار رفته در آثار این کارگردان مهم تاریخ سینما ارتباط برقرار نمایند. به این طریق احتمالا تنها دسته دوم می توانند به تجربه ای جذاب از روبرویی با آثار تارکوفسکی برسند. باید پذیرفت که ارتباط برقرارکردن با این سینما به تحمل بیشتری احتیاج دارد.

فیلم های تارکوفسکی جنبه های عمیق وجودی دارند و با دیدن آن ها سوالاتی اساسی درباره انسان و شرایطش در دنیا به ذهن متبادر می گردد. فلسفه و معنویت در عمده آثار تارکوفسکی به هم آمیخته اند.

این هنرمند برجسته در سال های پایانی عمر خود با مقامات وقت شوروی درگیری هایی پیدا کرد که در نتیجه باعث شد تصمیم بگیرد به وطن خود بازنگردد و به نوعی تبعید خودخواسته رفت. گرچه این تبعید یک فشار روحی عمیق را بر تارکوفسکی وارد کرد اما باعث تضعیف آثارش نشد. او با قدرت به کارگردانی بخشی از عظیمترین آثارش خارج از شوروی ادامه داد. تارکوفسکی با سری بلند ایستاد و آثار بلندپروازانه و عمیقش هرگز تسلیم خواست قدرت نشد.

هنگام تماشای فیلم هایی چون آندری روبلف، سولاریس، آینه، نوستالژی و ایثار ممکن است با نماهایی طولانی همراه با دیالوگ هایی خسته نماینده روبرو شوید اما روش تارکوفسکی دقیقا بیرون کشیدن آنچه می خواهد بگوید از دل همین فضای ظاهرا کشدار است. کسی که میل به تماشای آثار او را دارد به خوبی با این موضوع کنار می آید و آنچه را فیلم به دنبال بیان آن است کشف خواهد نمود. فقط در این صورت است که فیلم های او شکلی کامل به خود گرفته، شخصیت ها و فرایند پیشرفت فیلم در نظر تماشاگر ساخته می شوند.

10- فرانسوا تروفو (François Truffaut)

به اعتقاد منتقدین جوان فرانسوی، فیلم های بعد از جنگ دنیای دوم در این کشور هویت واقعی فرانسه را در دل خود نداشتند. بیشتر فیلم ها از عهده بیان احساسات مربوط به آنچه که وقعا در جنگ دنیای دوم بر فرانسه گذشت بر نمی آمدند. البته نکات ذکر شده به این معنا نیست که فیلم های عظیمی ساخته نشدند اما جدا از این موضوع موج نوی فرانسه از دل منتقدانی شکل گرفت که باور داشتند می گردد شرایط فیلم سازی را در فرانسه متحول کرد.

تروفو و همراهانش سبک متفاوتی از فیلم سازی را در پیش دریافتد؛ سبکی که در آن فیلم برداری سر صحنه جدی گرفته می شد (برعکس گذشته که بر فیلم برداری استودیویی تاکید می شد) و روش های تجربه گرایانه اهمیت بیشتری داشت. تدوین آثار موج نو از قواعد کلاسیک پیروی نمی کرد، گاهی فیلم ها به مستند شبیه می شدند و روایت ها آنچنان تغییر کردند تا بازتاب احساسات جاری فرانسه در دهه های 50 و 60 میلادی باشند. تروفو در طول زندگی حرفه ای خود به عنوان منتقد در مجله کایه دو سینما یاد گرفت چگونه فیلم هایش را به شکل مستقل و با تامین اقتصادی مستقل فراوری کند بنابراین با تغییر مناسبات فیلم سازی در فرانسه فرصت فوق العاده ای برای او و سایر همکارانش پدید آمد تا شانس خود را در دنیا سینما امتحان نمایند.

مشهورترین فیلم فرانسوا تروفو اولین فیلم او یعنی چهارصد ضربه بود. اثری که به مفاهیم مرتبط با نوجوانی و بلوغ می پردازد. چهارصد ضربه که از آثار نئورئالیستی نیز الهام گرفته بود شرایط زندگی سخت و افسرده نماینده یک نوجوان را نمایش می دهد و داستان فیلم برگرفته از زندگی شخصی کارگردان است. فیلم درباره یک نوجوان طغیان گر به نام آنتوان دوانل است. جدال با خانواده، با معلمان مدرسه، با جامعه بی رحم و کوشش برای بقا. یک شاهکار تاریخی که هنوز پس از گذشت دهه ها از کیفیتش کم نشده است. تصویر پاریس دهه پنجاه که از قاب تاریخ بیرون می زند و حرف هایی اساسی و بدون زمان و مکان برای مخاطب سینما دارد.

با ساخت چهارصد ضربه توسط تروفو و فراوری چند فیلم دیگر تقریبا هم زمان با این اثر سینمایی موج نوی سینمای فرانسه راه خود را آغاز کرد. موج نوی سینمای فرانسه بر پایه تفکری متفاوت و جدید نسبت به سینما شکل گرفت. نگاهی که سال ها بعد هم تا حدودی توسط سینماگران اروپایی و تعدادی از سینماگران مستقل آمریکایی دنبال شد و به سینما به عنوان یک مدیوم بیان جدی نگاه می کرد. در واقع باید گفت موج نو واکنشی بود به گذشته و شیوه های سنتی فیلم سازی در فرانسه. همانطور که اشاره شد در گذشته فیلم سازی به شکل استودیویی پیش می رفت و عموما بر پایه اقتباس های ادبی شکل می گرفت. کارگردان بیشتر مثل یک تکنسین بود و نمی شد او را مولف فیلم محسوب کرد. قاعده های فیلم سازی مثل نوعی علم به شکل جزمی و بدون انعطاف در نظر گرفته می شدند و شکستن این قاعده ها در حکم ناشی گری بود. موج نو شورشی بود علیه همه این اصول.

به این ترتیب تروفو در میان مردانی نهاده شد که کوشش کردند درسینمای دنیا نقش مولف را ایفا نمایند. از سوی دیگر تروفو عاشق فیلم سازان عظیم تاریخ سینما همچون هیچکاک و فورد بود که خود در میان مولفان برجسته قرار دارند. نمی توان لیستی از کارگردانان مولف تنظیم کرد و از تروفو نام نبرد.

10az10.ir: 10az10: آگهی رایگان، رپورتاژ رایگان، آگهی بنری ارزان، خرید بک لینک

sobhemehriz.ir: صبح مهریز | مجله فروش و راهکارهای بازاریابی مدرن و دیجیتالی

منبع: دیجیکالا مگ
انتشار: 8 آبان 1400 بروزرسانی: 8 آبان 1400 گردآورنده: kurdeblog.ir شناسه مطلب: 88093

به "با 10 کارگردان مولف عظیم تاریخ سینما آشنا شوید" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "با 10 کارگردان مولف عظیم تاریخ سینما آشنا شوید"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید